( با تو من )
وای باران ـ باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهند شست
ای عزیز من ـ بی تو چه سخت است که من جزء کلمات چاره دیگری نداشته باشم ـ هر چند عزیزی چون تو را دارم و غمی ندارم پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم آمیخته و به تو از تو می نویسم
با تو من همه رنگ های این سرزمین را آشنا می بینم
با تو آهوان این صحرا کودکان همبازی منند
با تو کوه ها هامیان وفادار خاندان منند
با تو من با بهار می رویم
با تو من در عطر یاس ها پخش می شوم ـ با تو من در هر تند فریاد شوق می کشم
در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در قلقل چشمه ها می خندم و در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو من عشق را
شوق را ـ زندگی را
و مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو من در غربت این صحرا
در سکوت این آسمان
و در تنهایی این بی کسی غرق شوق و خروش و جمعیتم ـ با تو درختان برادارن منند و پرندگان خواهران منند و گل ها کودکان من
( پس وجودت همیشه زلال و پاک و همیشه در جریان است
شنبه 26 دی 1388 - 11:51:49 PM