×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

باز حرف دل یک بیدل

باز حرف دل یک بیدل

یکی را دوست می دارم

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس ـ او هر گز نمی داند
 
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که
 
او را دوست می دارم
 
ولی افسوس
 
او هرگز نگاهم را نمی خواند
 
به برگ گل نوشتم من که
 
او را دوست می دارم
 
ولی افسوس
 
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
 
به مهتاب گفتم ای مهتاب
 
سر راهت به کوهی او سلام من رسان و گو که
 
او را دوست می دارم
 
ولی افسوس
 
یکی ابر سیه آمد زره روی ماه تابان را بپوشانید
 
صبا را دیدم و گفتم ـ صبا دستم به دامانت
 
بگو از من به دلدارم که
 
او را دوست می دارم
 
ولی افسوس
 
ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید
 
کنون وا مانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا
 
یکی را دوست میدارم
 
ولی افسوس
 
او هر گز نمی داند
سه شنبه 6 بهمن 1388 - 12:09:32 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم